دنیایی به وسعت خودمان٬
این توپ کوچک، دنیایی که اصلا هم بی سر و ته نیست،
گاهی ما را به اشتباه می اندازد میشود رفت و در آن گم شد،
به توهم می اندازدمان میشود سهم دلی را بالا کشید و حق محبت کسی را خورد و رفت گوشه ای پناه گرفت و دیده نشد،
مثل زرافه ای پشت تخته سنگی یا فیلی پشت درختی،
هم دنیایی های ما، نه تمام آنهایند که در سراسر دنیا راه میروند و نفس میکشند،
کامبوجی ها٬ مکزیکی ها و کنیایی ها نه در دنیای ما زندگی میکنند٬
که بزرگی و شلوغی دنیای هرکس به آنانیست که شناس هم اند و مخاطب کلام هم،
به شماره هایی که در دسترس موبایلی هم اند،
به دلهایی که برای هم تنگ میشوند یا از هم زده ٬
آنانکه خوشی ها و ناخوشی ها بسته به آنهاست،
دنیای هرکس جای زیادی نمیخواهد٬
به پراکندگی یک محله هم نیست اگر همه را در همسایگی هم جای دهیم٬
این است که بضاعتی جز هم نداریم در زندگی برای خوشبختی٬
و
بهانه همیم برای سنگدلی یا دل رحمی٬
میتوان به راحتی از حادثه خوردن دستی به لیوان چای تلخ صبحانه تلخ شد و روز را تلخ کرد٬
و یا به همان راحتی شیرین شد اگر همان دست چایت را به مهربانی شیرین کند.
فاصله بین تلخی و شیرینی به همین کوتاهیست٬
نه بیشتر.