متولد تهران٬ اما نه بزرگ شده اش٬
که در شهری کهن نه چندان دور٬ و در خانواده ای نه به افراط مذهبی٬ که به اندازه٬
تحصیلات در رشته ای نه بی ارتباط با نفت٬
اما تجارت در زمینه ای کاملا بی ارتباط٬
عاشق سفر اما نه در سفر چندان.
در حسرت زندگی در ارتفاعاتی مشرف به دامنه ای سبز٬
و آنسوتر دریاچه و جنگلی مجاور٬
اما تبعید به دامان دود زده تهران٬ بی دریاچه و جنگل٬
و در شلوغی تب دارش٬ در تقلای یافتن دمی آرامش٬ و نجستن.
دلخوش به گرمای خانواده ای رفیق و رفقایی نجیب٬
و خدایی که همیشه مهربانانه خداییش را میکند٬
که تمام بهانه خوشبختی اش میداند این سه را.
در کلنجاری دایم با وسوسه سمج دست به قلم شدن٬
که نهایت شد این عاقبت:
شب نوشته های روزانه
در
ساعت ۲۴.