به مسابقه عادت کرده ایم٬
دویدن مدام و گمان اینکه عده ای سایه به سایه در تکاپوی پیشی گرفتن اند٬
هراس عقب ماندن در رقابتی موهوم نمیگذارد از فعالیت روزانه و آرامش شبانه مان لذت ببریم٬
همه جا در تقلای بردنیم٬
در شلوغی و ترافیک خیابان٬ سخت است رحم داشته باشیم و راه را تقدیم دیگری کنیم٬
در هر صف٬ از نانوایی سنگکی گرفته تا پاسپورت کنترل فرودگاه٬ در تقلای هرچه زودتر گذشتنیم٬ بی دلیل٬
در دوستی و رفاقت حتی٬ مدام در قیاس عکس العمل های محتلفیم با عملی واحد٬ نکند فرفی باشد٬
در تجارت و حتی خرید قروش های روزمره٬ در کنترل آنلاین نرخها و مزنه هاییم٬ از بیم بی خبری از نوسانی هرچند ریز٬
و خیلی خیلی های دیگر.
به طول مسیر بی توجهیم٬ وسواس دیر رسیدن به مقصد نمیگذارد به مناظر پیرامون توجهی داشته باشیم٬
غافل که تنها نقش آنهایی در تابلوی این مناظر بینظیر میتواند ثبت شود که دمی مکث کنند به تماشا.
مدام سرک میکشیم بقیه را بپاییم کی میرسند٬ و بی تفاوت که خود چگونه خواهیم رسید.
میشود به راحتی روزهای زندگی را خوش گذراند و از خوشی دیگران ناخوش نشد٬ میشود با هم رسید.
میدویم پی دسته هایی اسکناس برای سفارش بسته ای از آسایش و آرامش برای روزهای پیری٬ غافل که محتمل است وقتی به آدرس ارسال شد نباشبم برای همیشه!
اما در عوض٬
میشود نقدا سکه ای ته جیب یافت و قهوه ای خرید و نشست و نوشید با عزیزی و خاطره ای ساخت که همیشه میلیونها خواهد ارزید٬
میشود خوشی های شیرین و بزرگی را چه ارزان نقد خرید و شیرین کام شد و ماند برای یک عمر٬ به جای اینکه طعم حسرتهای گس و گزنده ای را در دهان داشته باشیم که چه گران برایمان تمام شده اند٬
که همیشه "زود دیر میشود".
کفشهای مسابقه را در آوریم و با پای برهنه روی ماسه های نرم و خیس ساحل قدم بزنیم٬ آرام ٬ اجازه بدهیم خنکای نسیم ساحلی غبار بیقراری را از جانمان بردارد و جلایی دهد این جان بیقرار را.
میدان مسابقه را رها کرده به طبیعت برویم٬
تن خود را به دست آرامشهای جانانه ای بدهیم که نظیر ندارند٬
فارغ از اینکه بقیه کجایند و چه میکنند.
ساده است٬
کافیست طبیعی زندگی کنیم٬ همین.
