ساعت ۲۴

شب نوشتهای روزانه

ساعت ۲۴

شب نوشتهای روزانه

۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

این منم٬

همیشه در سفر٬ کولی وار٬

پیش از ساعت ۲۴ امشب راهی ام باز٬


کوله بار حرفهای نگفتنی ام بر پشت دلم٬

تا کجا باز سفره دل باز کنم؟

نمیدانم٬

اما این خصلت کولی ست که نمیماند٬

ذات اوست که ولوله رفتن که به سرش افتاد دیگر تاب ماندن ندارد٬


اما میدانم٬

رهگذرانی به ملاطفتِ اینجا سخت است یافتن٬

که همیشه سلامم را پاسخ گفتند به مهربانی.

و کلامم را هرچند تحفه ای نبود خریدنی٬

باز به چشم پوشی پسندیدند و پرداختند به هر قیمت که گقتم٬

هرچند میدانستند شاید هیچ روز به کارشان نیاید آنجه از بساطم به دلرحمی برداشتند.

حال،

پیش از آنکه متاع فروش رفته را پس آرند راهی ام٬


وداع نمیگویم٬ که وداع برای سفر آخرست٬

من همین حوالی میمانم.



۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۲۶
قلم امروز

بروید،

در را پشت سرتان میبندم٬

که شما تنها شانس فرار من بودید از دلمردگی،

و بعد از شما دیگر در بر تعلقی نخواهم گشود.


شما حاصل تعلق موسایی من بودید،

که دل را در سبد خلوص به آب ارادت انداختم، 

تا به دامان محبت شما افتد٬


ازین پس تعلقی عیسایی خواهم داشت،

که دل را به صلیب سکوت و صبوری خوام کشید،

تا به دام بدنامی نیفتد.


۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۳۵
قلم امروز

نه آنچنان سخت باشند

خیلی از کارهایی که سخت مینمایند،

تن که بدهیم میبینیم بی دلیل بود هرچه ما را از آن باز میداشت،


خیلی حرفها ادا کردنشان نه به نشدنیِ فکر کردنشان،

خیلی جاها رسیدنشان نه به دوری براورد کردنشان،

خیلی اعترافها کردنشان نه به دشواری کتمان کردنشان،

و خیلی راستها گفتنشان نه به سختی دروغ گفتنشان اند.


بیم و هول، آینه های کج و معوجی اند برای بی قواره نشان دادن حقایقی راست و درست که قرار است سهم آدمهای شجاع باشند،


دل به آب زدن و تن به آغوش آب دادن همیشه سخت مینماید،

کافیست تابِ لرزیدن بیاورد دلمان از خنکای سرانگشتان آبی که طنازی میکند روی این تن خسته،

آن دم است که جان به رقص آمده،

به صد بهانه تن از آغوش این وصال جانانه جدا نخواهد کرد. 


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۴ ، ۰۹:۰۲
قلم امروز

این توپ کوچک، دنیایی که اصلا هم بی سر و ته نیست،

گاهی ما را به اشتباه می اندازد میشود رفت و در آن گم شد،

به توهم می اندازدمان میشود سهم دلی را بالا کشید و حق محبت کسی را خورد و رفت گوشه ای پناه گرفت و دیده نشد،

مثل زرافه ای پشت تخته سنگی یا فیلی پشت درختی، 


هم دنیایی های ما، نه تمام آنهایند که در سراسر دنیا راه میروند و نفس میکشند،

کامبوجی ها٬ مکزیکی ها و کنیایی ها نه در دنیای ما زندگی میکنند٬

که بزرگی و شلوغی دنیای هرکس به آنانیست که شناس هم اند و مخاطب کلام هم،

به شماره هایی که در دسترس موبایلی هم اند، 

به دلهایی که برای هم تنگ میشوند یا از هم زده ٬

آنانکه خوشی ها و ناخوشی ها بسته به آنهاست،

دنیای هرکس جای زیادی نمیخواهد٬

به پراکندگی یک محله هم نیست اگر همه را در همسایگی هم جای دهیم٬


این است که بضاعتی جز هم نداریم در زندگی برای خوشبختی٬

و

بهانه همیم برای سنگدلی یا دل رحمی٬

میتوان به راحتی از حادثه خوردن دستی به لیوان چای تلخ صبحانه تلخ شد و روز را تلخ کرد٬

و یا به همان راحتی شیرین شد اگر همان دست چایت را به مهربانی شیرین کند.

فاصله بین تلخی و شیرینی به همین کوتاهیست٬ 

نه بیشتر.


۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۰۸
قلم امروز