این منم٬
همیشه در سفر٬ کولی وار٬
پیش از ساعت ۲۴ امشب راهی ام باز٬
کوله بار حرفهای نگفتنی ام بر پشت دلم٬
تا کجا باز سفره دل باز کنم؟
نمیدانم٬
اما این خصلت کولی ست که نمیماند٬
ذات اوست که ولوله رفتن که به سرش افتاد دیگر تاب ماندن ندارد٬
اما میدانم٬
رهگذرانی به ملاطفتِ اینجا سخت است یافتن٬
که همیشه سلامم را پاسخ گفتند به مهربانی.
و کلامم را هرچند تحفه ای نبود خریدنی٬
باز به چشم پوشی پسندیدند و پرداختند به هر قیمت که گقتم٬
هرچند میدانستند شاید هیچ روز به کارشان نیاید آنجه از بساطم به دلرحمی برداشتند.
حال،
پیش از آنکه متاع فروش رفته را پس آرند راهی ام٬
وداع نمیگویم٬ که وداع برای سفر آخرست٬
من همین حوالی میمانم.